غم و اندوه خوردن. غم و اندوه را در دل پنهان کردن و اظهار وی نکردن. (ناظم الاطباء). رجوع به غصه شود: باز رفتند و غصه میخوردند خواجه را جستجوی میکردند. نظامی. نباشد سود من زین قصه کردن به جز اندوه جان و غصه خوردن. نظامی. چون حاصل آدمی درین شورستان جز خوردن غصه نیست یاکندن جان. خیام. می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی گوید ترا که باده مخور گو هو الغفور. حافظ
غم و اندوه خوردن. غم و اندوه را در دل پنهان کردن و اظهار وی نکردن. (ناظم الاطباء). رجوع به غصه شود: باز رفتند و غصه میخوردند خواجه را جستجوی میکردند. نظامی. نباشد سود من زین قصه کردن به جز اندوه جان و غصه خوردن. نظامی. چون حاصل آدمی درین شورستان جز خوردن غصه نیست یاکندن جان. خیام. می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی گوید ترا که باده مخور گو هو الغفور. حافظ
کاسه زدن و...، مثلی است که در مورد آزار سخت دیدن و عقاب سخت کشیدن بجزای رنج کم رساندن به کار رود. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم ص 396) : راه زنانیم ما، جامه کنانیم ما گر تو ز مایی بیا کاسه بزن کوزه خور. مولوی (کلیات شمس ایضاً). خیره چرا گشته ای خواجه مگر عاشقی کاسه بزن کوزه خور خواجه اگر عاشقی. مولوی (کلیات شمس ایضاً). گر تو بدین گژ نگری کاسه زنی کوزه خوری سایۀ عدل صمدم جز که مناسب نتنم. مولوی (کلیات شمس ایضاً)
کاسه زدن و...، مثلی است که در مورد آزار سخت دیدن و عقاب سخت کشیدن بجزای رنج کم رساندن به کار رود. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم ص 396) : راه زنانیم ما، جامه کنانیم ما گر تو ز مایی بیا کاسه بزن کوزه خور. مولوی (کلیات شمس ایضاً). خیره چرا گشته ای خواجه مگر عاشقی کاسه بزن کوزه خور خواجه اگر عاشقی. مولوی (کلیات شمس ایضاً). گر تو بدین گژ نگری کاسه زنی کوزه خوری سایۀ عدل صمدم جز که مناسب نتنم. مولوی (کلیات شمس ایضاً)
چاشت خوردن. طعمه خوردن. طعام اندک خوردن. رجوع به چشته شود، طعمه خوردن حیوان درنده، چون خواهند که درنده ای مانند شیر و ببر و امثال آنها را شکار کنند جایی طعمه میگذارند، او میاید و میخورد و بار دیگر که برای خوردن آن طعمه میاید شکار میشود. (فرهنگ نظام). چاشنی خوردن. مسته خوردن. مزه چشیدن. رجوع به چشته شود، از چیزی لذت بردن و باز درپی آن یا مانند آن برآمدن. (فرهنگ نظام). انتظار معاش بی تلاش و رزق بی زحمت داشتن. رجوع به چشته شود
چاشت خوردن. طعمه خوردن. طعام اندک خوردن. رجوع به چشته شود، طعمه خوردن حیوان درنده، چون خواهند که درنده ای مانند شیر و ببر و امثال آنها را شکار کنند جایی طعمه میگذارند، او میاید و میخورد و بار دیگر که برای خوردن آن طعمه میاید شکار میشود. (فرهنگ نظام). چاشنی خوردن. مسته خوردن. مزه چشیدن. رجوع به چشته شود، از چیزی لذت بردن و باز درپی آن یا مانند آن برآمدن. (فرهنگ نظام). انتظار معاش بی تلاش و رزق بی زحمت داشتن. رجوع به چشته شود
فرورفته در آب. غوطه خورده. غوص کرده. رجوع به غوته و غوطه شود: چه غوته خورده در آب کبود مرغ سپید ز چشم و دیده نهان شد در آسمان کوکب. عنصری (از فرهنگ اسدی)
فرورفته در آب. غوطه خورده. غوص کرده. رجوع به غوته و غوطه شود: چه غوته خورده در آب کبود مرغ سپید ز چشم و دیده نهان شد در آسمان کوکب. عنصری (از فرهنگ اسدی)
فروشدن در آب. در آب شدن. ناغوش خوردن. سر به آب فروبردن. فرورفتن در آب. غوته خوردن. غوته زدن. غوطه ور شدن. انغماس. انغساس. قمس. غمس. غوص. رجوع به غوطه و غوته شود: به دل گفت پیکار با ژنده پیل چو غوطه ست خوردن به دریای نیل. فردوسی. چون ماهی شیم کی خورد غوطۀ غوک کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک ؟! لبیبی (ازفرهنگ اسدی ذیل چکوک). شیر... غوطه بخورد و جان شیرین به مالک سپرد. (کلیله و دمنه). در قعر دریا... غوطه خوردن... خطر است. (کلیله و دمنه). بر گنج سایه از پی بذل زر افکنی در بحر غوطه از پی در ثمین خوری. خاقانی. بحر ارنه غوطه خوردی در بحر کف خسرو کی عذب وصاف بودی چون زمزم مطهر. خاقانی. و به دریای فکرت غوطه خوردن گرفت. (سندبادنامه ص 302). توبه کردم که نیز در این دریا خوض نکنم و در این گرداب غوطه نخورم. (سندبادنامه ص 270). حکیم فرمود غلام را به دریا انداختند و چند نوبت غوطه خورد. (گلستان سعدی). آنکه خورد غوطه به آب اندرون کی رود آن لحظه به خواب اندرون. امیرخسرو (از آنندراج). وآنکه در بحر غوطه می نخورد سلک در و گهر کجا یابد؟ ابن یمین. تاجبخشا منم آن قلزم معنی که خورد نه فلک همچو صدف غوطه به دریای دلم. حسین ثنائی (از آنندراج). ، غرق شدن. (از ناظم الاطباء)
فروشدن در آب. در آب شدن. ناغوش خوردن. سر به آب فروبردن. فرورفتن در آب. غوته خوردن. غوته زدن. غوطه ور شدن. انغماس. انغساس. قمس. غمس. غوص. رجوع به غوطه و غوته شود: به دل گفت پیکار با ژنده پیل چو غوطه ست خوردن به دریای نیل. فردوسی. چون ماهی شیم کی خورد غوطۀ غوک کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک ؟! لبیبی (ازفرهنگ اسدی ذیل چکوک). شیر... غوطه بخورد و جان شیرین به مالک سپرد. (کلیله و دمنه). در قعر دریا... غوطه خوردن... خطر است. (کلیله و دمنه). بر گنج سایه از پی بذل زر افکنی در بحر غوطه از پی در ثمین خوری. خاقانی. بحر ارنه غوطه خوردی در بحر کف خسرو کی عذب وصاف بودی چون زمزم مطهر. خاقانی. و به دریای فکرت غوطه خوردن گرفت. (سندبادنامه ص 302). توبه کردم که نیز در این دریا خوض نکنم و در این گرداب غوطه نخورم. (سندبادنامه ص 270). حکیم فرمود غلام را به دریا انداختند و چند نوبت غوطه خورد. (گلستان سعدی). آنکه خورد غوطه به آب اندرون کی رود آن لحظه به خواب اندرون. امیرخسرو (از آنندراج). وآنکه در بحر غوطه می نخورد سلک در و گهر کجا یابد؟ ابن یمین. تاجبخشا منم آن قلزم معنی که خورد نه فلک همچو صدف غوطه به دریای دلم. حسین ثنائی (از آنندراج). ، غرق شدن. (از ناظم الاطباء)